مقاله زیر از سوی یک زن ایرانی که زنان امروز را نقد می کند نوشته شده است تا شاید الگویی باشد برای بسیاری از دختران که راه تاریک زنان امروز را طی می کنند.
رواج تفکر فمینیستى راهى براى فرار از زنانگى
فمینیسم از واژه فرانسوى بfemmeبه معنى «زن» گرفته شده است. نام نهضتى است
که از اواخر قرن نوزدهم براى تساوى حقوق زنان ا مردان در اروپا آغاز شد و
به تدریج در سراسر جهان گسترش یافت. (1)
«سیمون دوبوار» فمینیست رادیکال (2) عقیده داشت آزادى زنان هنگامى تحقق
مىیابد که آنان خود را از قید مادرى برهانند!! خلاص کردن زنان از شر
بیولوژى تولید مثل آرمان برخى از این گروهها بود. از این رو راههاى مختلفى
براى این خلاصى تبلیغ کردند. جلوگیرى از باردارى به وسیله راههاى متفاوت
آن، سقط جنین و استفاده از تکنولوژىهاى جدید همچون IVF (آى وى اف) یا
حاملگى خارج از رحم براى بچهدار شدن، پیشنهادهایى بود که از سوى فمینیسم
مطرح شد و سرانجام این پیشنهادها نظریهاى بود که آرزو مىکرد با پیشرفت
علم ژنتیک روزى زنان بدون وجود مردان بتوانند بچهدار شوند. آن هم با قرار
دادن اسپرم اهدایى در رحمهایى مصنوعى. این آرزویى بود که «سیمون دوبوار»
در آن زمان کرده بود. او در کتاب جنس دوم احتمال این اتفاق را مىداد که
شاید زمانى همکارى مردان در تولید نسل غیر ضرورى گردد. به نظر او دستیابى
به چنین چیزى اجابت دعاى زنان خواهد بود!
فمینیستها براى رسیدن به خواستههایشان خواستار حقوقى شدند که بعدها منجر
به سقوط و از میان رفتن خانواده گردید. مهد کودکهاى 24 ساعته، تجویز سقط
جنین، فرصتهاى برابر شغلى و... آرمانهاى آنان بود. در جستجوى دستیابى به
این شعارها زنان عملاً از مادرى، خداحافظى کردند و چون طبق عقیده آنان «زن
انسان مستقلى است که داراى غرایز و حق لذت است و از آنجایى که روش جلوگیرى
از باردارى به طور صد در صد وجود ندارد پس رابطه جنسى نمىتواند کاملاً از
تولید مثل جدا گردد، مگر آنکه آنان نیز حق سقط جنین را به دست آورند. » (3)
ارائه طرح مجاز شدن سقط جنین راهى بود براى آزادى هر چه بیشتر زنان.
برابرى و تساوى زن و مرد در تمامى شئون آرمانى بود که فمینیسم در سر داشت
تا با ابزارهاى مدنظر خود اجرایى شدن آن را در اجتماع تضمین کند. «جان
استوارت میل» مىنویسد: «آنچه در حال حاضر سرشت زن نامیده مىشود چیزى
اساساً مصنوعى است که در نتیجه سرکوب بعضى از ابعاد و تحریک غیر طبیعى سایر
ابعاد ایجاد شده است»
یعنى چیزى که زن را زن مىکند بیولوژى بارورى اوست. حتى برخى از فمینیستها
پا را فراتر نهادند و قائل شدند که آنچه زن را زن نگه داشته حاصل نگاه
تفاوت زیستى او با مرد است. بنابراین قائل شدند به اینکه چه ضرورتى دارد که
از رحم زن فرزند تولید شود. وقتى بتوان از طریق پیشرفت علم ژنتیک فرزندان
را خارج از رحم زن تولید کرد دیگر طبیعت زن، زنانه باقى نمىماند در نتیجه
نقش طبیعى زنانه و مردانه از بین مىرود و یک موجود انسانى باقى مىماند که
نمىتوان گفت زن است، بلکه او انسان است»
آرمان فمینیسم و گروههاى آن، گاه مشترک و گاه متفاوت است. مجال بحث در این
زمینه نیازمند فرصتى مفصل است. اما چیزى که نوشتار حاضر مصمم است بدان
بپردازد تأثیر بدى است که این جنبش و اندیشههاى آن بر زنان گذاشته و
آیندهاى تاریک را برایشان رقم زده است.
فمینیسم امروزه مدعى خواستههاى جدید و آرمانخواهایى اغلب تندروانه در حیات اجتماعى و سیاسى است.
نهضتى است که علیه سنتها و ارزشهاى سنتى سر برآورده و به گونهاى دیگر زن
بودن زنان را به رخ کشیده و علىرغم ادعایى که دارد (احقاق حقوق زنان)
شخصیت حقیقى زن را از میان برده و او را در برزخ زن یا مرد بودن معلق
گذاشته است. زن بودن و چگونه بودن بازى نوینى است که فمینیسم پایههاى آن
را در ذهن و جسم زنان کاشته و بسیارى از زنان با چشمانى بسته تمام زوایاى
آن را پذیرفتهاند و وعدههاى آن را حقایقى تصور کردهاند که گویا امید
رهایى از نقشهاى همیشگى زنانه در آن است.
فمینیسم به زنان آموخت آمیزش جنسى به جاى پیوند مداوم یعنى اسارت و عبودیت
در مقابل مرد؛ چون از وابستگى زن به مرد حکایت مىکند و این وابستگى
انگیزهاى است براى مطیع و رام شدن او. بدین خاطر در این سبک اندیشه به
مردان هیچ اعتبار و اعتمادى نیست؛ زیرا با پذیرفتن هر درخواستى از آنها زن،
گامى به سوى اسارت بیشتر طى مىکند.
فمینیسم به زن آموخت که رابطهاش با مرد، آیندهاى جز تضییع حقوق فردى،
شخصیتى، اجتماعى و... نیست. بدین خاطر ترس زن از برقرارى رابطه با مرد در
چهارچوب ازدواج فراوان است؛ زیر در دل دادن به مرد مردد است و اگر هم دل
داد به آینده نامعلومى مىاندیشد - مردش بر او مسلط خواهد شد و هیچ حقى از
او را عملاً به رسمیت نخواهد شناخت -
زن غربى که اندیشه و آراى فمینیسم بر او غالب شده رابطه با مرد را یا نوعى
کسب منفعت فرض مىکند، یعنى عشقش حسابگرانه است و یا این ارتباط را بر
مبناى قربانى کردن همسرش بنا مىکند. ارزش پیوند با مرد براى زن امروز که
با فمینیست هم عقیده است صرف فرزندآورى است آن هم اگر اعتقادى به این مقوله
داشته باشد که در این صورت این ویژگى مختص زن است، بنابراین چندان مورد
توجه نیست.
سردرگمى اساسى که فمینیسم در زنان ایجاد کرد کم شباهتى بین زن امروز با
زنان اجداد اوست. زن امروز خود را از مادر و مادربزرگش متمایز مىداند و
مطمئن است که آنان در زمان خود در گزینش نوع زندگى خویش به خطا رفتهاند و
اصلاً گزینشى در کار نبود، بلکه بدون خواست خود در دام مردانى گرفتار
آمدهاند که از زن جز تمکین، کلفتى و باردارى تعریف دیگرى ندارند. این زن
با این سبک فکر دیگر کسى را شایسته همسرى نمىداند و اصل همسرى را نیز
نمىپسندد. اگر هم بخواهد همسرى انتخاب کند به خاطر رفع نیاز موقت است. نه
اینکه بخواهد به طور دائم و سنتى در خانه مردى اداى وظیفه کند!
ایجاد «رقابت» با مرد در رفتار، ارزشها، حرفه و اساساً سبک زندگى مهمترین
رهآورد فمینیسم است. حس رقابت در زن او را به صورت جنگجویى در مىآورد که
همیشه آماده نبرد است. او مىخواهد «بهترین مرد» باشد؛ زیرا درک تفاوتها
در سطح وسیع برایش مفهوم ندارد. اصلاً به دید او مرزى بین زن و مرد نیست تا
بخواهد به زنانگى فکر کند؛ زیرا اساساً در تفکر فمینیستى تفاوتها غالباً
از نوع نگرش جامعه به زن و مرد است نه تفاوتى طبیعى و خدادادى.
اندوه وامانده
طى داد و قللهاى فمینیسم زنان تا حدودى قدرت یافتند که لااقل وجود خود را
به گونهاى اثبات کنند؛ ولى در گیرودار اثبات هویت به انحراف در هویت مبتلا
شدند و به کلى هویت زنانه خود را از دست دادند. این قدرت مىتوانست در
خدمت زنانگى در آید؛ ولى به نظر مىرسد پیش از آنکه در خدمت زن باشد،
زنانگىاش را از ریشه زد و او ماند و «حسرت مرد بودن» بر دل او. فمینیسم زن
و مرد را در مقابل هم قرار داد و از آن براى آنها رقیب ساخت. در سایه این
تفکر رابطه زن و مرد رابطهاى دو طرفه نیست. پس درک دو جانبه را هم
نمىتوان انتظار داشت. در این تفکر، زن و مرد دو خط موازى در نظر گرفته
مىشوند که به هیچ وجه نمىتوانند و نباید به هم برسند.
جنبش زنان مرزهاى زنانگى و مردانگى را تقریباً محو کرد و چنین وانمود کرد
که متشخص بودن یعنى چون مردان سهلالوصول بودن. منتهى نه در زندانى به نام
خانواده و قراردادى به نام ازدواج. معیارهایى که روزگارى براى مرد و زن و
جامعهاش ارزش محسوب مىشد دیگر فاقد اعتبار است. حتى طبق این عقیده شاید
متشخص بودن یک زن با همان ارزشهاى پذیرفته شده سنتى (مهربانى، ملایمت،
دیگرخواهى و...) براى او موانعى هم ایجاد کند.
چیزى که امروز اساسى به نظر مىرسد و فمینیسم از گفتن و ابراز کردن آن طفره
مىرود، ارزش زن به عنوان انسان است. فمینیست به گونهاى دیگر در صدد است
به اجبار به مردم جهان زن بودن زن را بفهماند؛ ولى با سر و صداهایى که بر
پا مىکند بیشتر خواهان جلب نظر است.
زنان در این مرحله مىخواهند به ارزشهایى که مردانه خوانده مىشود دست
یابند، ولى جامعه مردان و اساساً اجتماع از پذیرفتن این نظر معذور است.
فمینیسم مىگوید تمام «ارزشهاى کهنه» از مد افتاده و نتیجهاى براى زن
ندارد. ولى به نظر مىرسد با از بین رفتن ارزشهاى زنانه (وفادارى، صداقت،
مهربانى دیگر دوستى و...) بنیان خانواده فرو ریزد. چون مهمترین رکن این
بنیان، زن است و اوست که از ازل تا ابد صفت دیگرخواهى در او نهاده شده است.
کسى که فرهنگ یک ملت را مىسازد زن است، کسى که فرزندانى صالح پرورش
مىدهد، زن است، کسى که آرامش به ارمغان مىآورد زن است و این همه در
خانوادهاى ساخته مىشود که زن، مادر است و مهربان، همسر است و فداکار.
امروز زن با پذیرفتن خواستههاى فمینیستى به راحتى از شوهر جدا مىشود و با
اندک مشکلى فرزندان را به امان خدا رها مىکند تا به کام دل برسد؛ چون
فردگرایى به او مىگوید: «به فکر خودت باش و در اکنون زندگى کن. »
تفکر فمینیستى به زنان امید داد که به حساب خواهند آمد، از این پس جامعه به
گونهاى دیگر به آنان نگاه خواهد کرد، عزتمند خواهند شد. به زندگى آنان
معنا خواهد بخشید و... اما با گذشت 150 سال از جنبش زنان در کشورهاى
اروپایى و آمریکایى و انتشار آرمانهاى آنان به کشورهاى دیگر بحرانهاى
متعددى را براى زنان و جامعه آنان به ارمغان آورد.
تحفه درویشانه آن به فراموشى سپردن «ارزش زنانه» است. همان چیزى که امروز زنان غربى در حسرت آن مىسوزند.
از این رو پارهاى از فرهنگ ایدئولوژیک خود را کنار گذاشتهاند و قایل به
تغییر ساختار فرهنگى - ایدئولوژى جامعه شدند طورى که نمىدانند چه مقدار از
شعارهاى فمینیستى را بپذیرند، بنابراین کمى از اصل خویشتن دور افتادند.
صداى آواز فمینیسم و آزادىخواهى آنان از دور بسیار خوش مىنمود لذا زن
شرقى را هم به خود جلب کرد. ولى زن غربى که در معرض صداى آن قرار داشت از
رویکرد فمینیستى آن به ستوه آمده خواهان برگشتن به روال گذشته؛ اما تعدیل
شدهاش است.